آخرین مطالب پيوندها
وبلاگ مهندسی شیمی88روز دانشگاه شهید باهنر کرمان University Kerman Chemical Engineering 88 به این میگن درس حرارت.درسی که وقتی سر امتحانش میشینی از شدت حرارت محیط و یا به قولی از دیدگاه درس انتقال حرارت،از شدت شار گرمایی تبادل شده با میط در عرق خودت غرق میشی!!!نمیدونم کولر کارش اون بالای سالن کلاسا چیه؟وقتی میری سر جلسه ی امتحان بشینی بیشتر احساس میکنی که محشر شده و نامت هم از شانس گند به دست چپ داده شده و تو هم در جهنم روزگار سپری میکنی!بی شباهت به کوره های آدم پزی هم نیستا!قضیه ی هولوکاست باری دیگر تکرار میشود که میگن تاریخ تکرار مکررهاست و جا و مکان هم ندارد... کی میدونه؟شاید توی ایران و شاید تو همین کرمان و شاید تو همین دانشکده ی فنی خودمون و شاید از شانس خوبمون سر امتحان انتقال حرارت...! بعیده که کسی دیگه بعد از میانترم انتقال حرارت مفهوم انتقال حرارت و جا به جایی آزاد رو فراموش کنه!کسی نمیدونه اون موقع دمای هوا چند بود؟دمای بدن ماها که احتمالا به 40 رسیده بوده و h هوا رو هم که داریم میمونه درجه ی هوا که اگر داشته باشیم میشه مقدار شار گرمایی رو حساب کنیم! امتحان همراه با یک استاد حل تمرین باحال که وقتی سؤال ازش میپرسی کلی فکر میکنه و آخرش میگه که باید از استاد بپرسم و وقتی که بالاخره بعد از 1 ساعت بر میگرده اصلا انگار یادش رفته که قراره سؤالی از کسی بپرسه و اون وقت که داره امتحان تموم میشه این تو هستی و یه مشت سؤال عجیب و غریب که نمیفهمی از جونت چی میخوان و کسی هم نیست که برات مفاهیم غامض سؤالات رو شیر فهم کنه و این میشه که در نهایت میبینی هیچ کسی درست و حسابی امتحان رو نمیده و ...!و اما استاد خود ما از همه محشر تره... من از اول هم میدونستم که شما درس نمیخونید....اگر 80 درصد شما هم بیفتید من "صاف" همه ی شما رو میندازم و هیچ رحم و مروتی هم در کار نیست...مثل یه فرشته ی مرگ میمونه...والا این طرف خودش رو با بابای ماها اشتباه گرفته فکر کرده جای بابای ماست...یک سره دم از نصیحت و خیرخواهی میزنه و اینکه دوست داره ماها نمره هامون خوب بشه ولی متاسفانه وجدانش نمیذاره که نمره به کسی بده...ولی نمیدونم که آیا این همین وجدانش هست که باعث میشه به این طرز فجیع درس بده...نه مثالی و نه تمرینی و نه ... فقط انتظار داره که ما درس بخونیم...چرا؟چون که استاد خودش شاگرد اول بوده...دستا رو بیارید بالا...بالاتر...بالاتر....دست بزنید...إإإ این کارا چیه؟براش صلوات بفرستید...ایشون اساساً همش توی همه ی مراحل زندگیش شاگرد اول بوده اصلا کلا تو زندگیش شاگرد اوله...! آقاجون میشه به جای این همه قپی اومدن یه دفعه به این فکر کنی که چرا اینجوری میشه که هیچ کسی درس نمیخونه؟تا حالا شده به جای اینکه در نقش مثلا پدر هی چپ و راست بزنی تو سرمون یه خورده به حرف بچه ها گوش کنی ببینی مشکلشون چیه؟؟؟؟تو وضعیتت فرق داره بابایی...!تو لابد بیکار بودی که همه ی زندگیت رو گذاشته بودی واسه درس خوندن...عزیزم اشتباه به عرضت رسوندن اینا فقط یه شعاره که برای خدمت به جامعه و برای خدمت به خودت و خونوادت و برای موفقیت باید درس بخونی و بعدشم با این شعارای بی هدف و پوچ و بی تضمین و سر کاری کلتو بکنی تو یه مشت کتاب درسی و یه مشت فرمول و وقتی بعد از 10 سال کلت رو آوردی بالا میبینی عمرت از دست رفته و هیچی نشدی و هیچی نیستی...میبینی که عمرت الکی هدر رفته...عزیز دلم همه چی که درس نیست...باز خوبه حاج آقا تا دکترا اومدی...ما رو با خودت مقایسه نکن بابای عزیزم...ماها بعد لیسانس باید بتونیم گلیم خودمون رو از آب بکشیم بیرون...باید کلی سگ دو بزنیم و وقتی که به اندازه ای برات ارزش قائل نیستن که تف کف دستت بندازن به نظرت تو توی این جامعه چه کاره ای؟؟؟به نظرت نه خدایی خودت قضاوت کن که کی هستی؟خودت رو به افتخار رسوندی یا خونوادت رو یا جامعت رو؟؟؟عزیزم اینجا اگر سرت به کار خودت باشه آخر همه ی کارایی که میگن و تو میکنی درست مثل یه دستمال چرک میندازنت دور!!! بابای دلسوز من لطفا دست از این سادگی بردار...تو همینجوری همش تو درس بودی که همین شدی دیگه...من که دوست ندام مثل تو بشم...جلسه ی اول دنبال دیوار بگردم!!!بابای دوست داشتنی من آخه تو چی داری که من دلم خوش باشه...والا از اخلاق که چیزی ازت ندیدیم...فقط غرور و احیانا ادعا و تو سری زدن و .... آخه تو رو چه به اینکه جای پدر من باشی...تو بهتره که بری سر ساختمون که بچه ها بهت نیاز دارن...تو بهتره همون که غصه ی گرون شدن سیمان و گرون شدن و خونه و رکود بازار ساخت و ساز خونه رو بخوری...تو همون بهتر که نقش یه استاد خرپول که ادای بدبخت بیچاره ها رو در میاره بازی کنی...آخه آقای بابا که خیلی به خودت مینازی و خیلی ادعات میشه که ما رو دوست داری چرا وقتی از کنار آدم رد میشی باید بهت سجده کنیم تا بلکه یه گوشه چشمی اشاره ای به ما داشته باشی که یعنی اره بچه جون دیدمتو به فرض هم که سلام...! بابای شاگر د اول من آخه من در تعجبم که یه جلسه میای میگی که تو لیسانس شاگرد اول نبودی و جلسه ی بعدش میای میگی که شاگرد اول بودی!حالا آدم شک میکنه که اصلا تو همون مقاطع فوق و دکترا هم شاگرد اول بودی یا اونها هم خدایی نکرده یه جور خالی بندی...؟ بابای عزیز یه جوری میگی تو فوق شاگرد اول بودی که اگه آدم ندونه فکر میکنه چی بودی!!!خوب فوقش 5-6 نفر بودید تو ارشد...بین 6 نفر اول بودن خیلی سخت به نظر نمیرسه اون هم برای یکی مثل شما که غیر از درس چیزی برات معنی ای نداشت...تو دکترا هم لابد خودت تکی بودی و به خودت میگی شاگرد اول! آهای آقای بابای درس خون که اگه استاد 4 تا تمرین حل کنه تو 16 تا حل میکنی و ای بابای با مرامی که دلت برای ما میسوزه و همش از این حرف میزنی که وقتی استاد یه کتاب معرفی میکرد تو 4تا کتاب دیگه هم میخوندی!!!آخه چه جوری بگم که خودت رو با ما مقایسه نکن عزیز دلم...ما درسای دیگه ای هم داریم و اینقدرا هم مثل تو بیکار نیستیم که زندگیمون رو توی درس خلاصه و معنی کنیم...ای بابایی که ما رو مثل بچه های خودت میدونی باید بهت بگم که من یکی دوست ندارم بچت باشم و در آخر بگم که ... خدا میدونه بچهات چی میکشن×××××! یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:انتقال حرارت,اعتراض نامه,عطاءالله سلطانی,اساتید مهندسی شیمی,, :: 20:37 :: نويسنده : مدیریت ویلاگ
|